این روزگار

روزگاری است بس دشوار
فقر و کین و دروغ و ریا هست بسیار
مردمانش خو گرفته به دروغ
دانند نادان آنکه باشد بی دروغ
راستی در میان ما نیست دگر
داده جایش را به دروغ و زور و زَر
فقر چادرش را بر سر این مردمان افکنده است
پای و دست این مردمان را بسته است
دیگر اینجا آدمیت جا ندارد
آدمیت چیست اینجا ؟ آنچه ما را کاری ندارد ؟
آدمیت داده جایش را به پول
پول آنچه کَند هم شاخ غول
ریا اینجا خدایی می کند
مردمان بی ریا را بی اعتنایی می کنند
مردمان این زمان نشناسند خدا
آفریننده این دور و زمان است چرا؟
هر که را با خویش خویش است فکر
دیگران را چون دشمنان خویش فکر
عاقبت بهزاد هم شد ناتوان
کین دروغ و فقر وکین آید بیان
من که باشم مردمی از مردمانم
ای خدا خیری بکن بر سرنوشت مردمانم

1/3/1387