چاره


می توانم بنویسم که دلم خسته است
دلم افسرده و پایم بسته است
روزها با غم تو حال دگر دارم من
اندر آن ظلمت شب همچو ابری گریانم
عشق تو بسته پایم ، دستم
ندارم چاره جز بودن در بندت که بر دستم
بسته ای و رفته ای و مانده ام تنها
در این دنیا ، در این دنیا
که بودن را نیست هیچ فایده
بی تو ، تو که هستی تمامی امید
بودن بی تو می کند مرا نا امید
چه کنم که ندارم چاره
که کنم این درد را چاره
چاره اش تویی ، تو
ای همه درد ها را چاره

1/3/1387